گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
درس نهم

احكام قضايا


تا اينجا قضيه را تعريف و سپس تقسيم كرديم . معلوم شد كه قضيه يك‏
تقسيم ندارد ، بلكه به اعتبارات مختلف تقسيماتی دارد .
اما احكام قضايا : قضايا نيز مانند مفردات ، احكامی دارند . ما در
باب مفردات گفتيم كه كليات با يكديگر مناسبات خاص دارند كه به نام‏
" نسب اربعه " معروف است . دو كلی را كه با هم مقايسه می‏كنيم ، يا
متباين‏اند و يا متساوی و يا عام و خاص مطلق و يا عام و خاص من وجه . دو
قضيه را نيز هنگامی كه با يكديگر مقايسه كنيم مناسبات مختلفی ممكن است‏
داشته باشند . ميان دو قضيه نيز يكی از چهار نسبت برقرار است و آنها
عبارتند از : تناقض ، تضاد ، دخول تحت التضاد ، تداخل
اگر دو قضيه در موضوع و محمول و ساير جهات به استثنای كم و كيف با هم‏
وحدت داشته باشند و از نظر كم و كيف ، هم در كم اختلاف داشته باشند و
هم در كيف ، يعنی هم در كليت و جزئيت اختلاف داشته باشند و هم در
ايجاب و سلب ، اين دو قضيه ، " متناقضين " می‏باشند . مانند : " هر
انسانی تعجب كننده است " و " بعضی انسانها تعجب كننده نيستند " .
و اگر در كيف اختلاف داشته باشند ، يعنی يكی موجبه است و ديگری سالبه‏
، و در كم يعنی كليت و جزئيت وحدت داشته باشند ، اين بر دو قسم است :
يا هر دو كلی هستند و يا هر دو جزئی .
اگر هر دو كلی هستند ، اين دو قضيه " متضادتين " خوانده می‏شوند مانند
: " هر انسانی تعجب كننده است " و " هيچ انسانی تعجب كننده نيست‏
" .
و اگر هر دو جزئی می‏باشند اين دو قضيه را " داخلتين
تحت التضاد " می‏خوانند مانند : " بعضی انسانها تعجب كننده هستند " و
" بعضی انسانها تعجب كننده نيستند " .
و اگر دو قضيه در كم اختلاف داشته باشند يعنی يكی كليه است و ديگری‏
جزئيه ، ولی در كيف وحدت داشته باشند يعنی هر دو موجبه يا هر دو سالبه‏
باشند ، اينها را " متداخلين " می‏خوانند مانند : " هر انسانی تعجب‏
كننده است " و " بعضی انسانها تعجب كننده‏اند " و مانند : " هيچ‏
انسانی منقار ندارد " و " بعضی انسانها منقار ندارند " .
البته معلوم است كه شق پنجم ، يعنی اين كه نه در كيف اختلاف داشته‏
باشند و نه در كم ، فرض ندارد ، زيرا فرض اين است كه درباره دو قضيه‏ای‏
بحث می‏كنيم كه از نظر موضوع و محمول و ساير جهات مثلا ( زمان و مكان )
وحدت دارند . چنين دو قضيه‏ای اگر از نظر كم و كيف هم وحدت داشته باشند
يك قضيه‏اند نه دو قضيه .
حكم قسم اول كه نسبت ميان دو قضيه تناقض است اين است كه اگر يكی از
آنها صادق باشد ديگری قطعا كاذب است ، و اگر يكی كاذب باشد ديگری صادق‏
است . يعنی محال است كه هر دو صادق باشند و يا هر دو كاذب باشند . صدق‏
چنين دو قضيه‏ای ( كه البته محال است ) " اجتماع نقيضين " خوانده می‏شود
. همچنانكه كذب هر دو ( كه آن نيز البته محال است ) " ارتفاع نقيضين‏
" ناميده می‏شود . اين همان اصل معروفی است كه به نام " اصل تناقض "
ناميده شده و امروز زياد مورد بحث است .
هگل در بعضی سخنان خود مدعی است كه منطق
خويش را ( منطق ديالكتيك ) بر اساس انكار اصل " امتناع اجتماع نقيضين‏
و امتناع ارتفاع نقيضين " بنا نهاده است ، و ما بعدا در درسهای كليات‏
فلسفه درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد .
اما قسم دوم حكمش اين است كه صدق هر يك مستلزم كذب ديگری است ،
اما كذب هيچكدام مستلزم صدق ديگری نيست . يعنی محال است كه هر دو صادق‏
باشند ولی محال نيست كه هر دو كاذب باشند . مثلا اگر بگوييم : " هر
الف ب است " و باز بگوييم " هيچ الفی ب نيست " محال است كه هر
دو قضيه صادق باشند يعنی هم هر الف ، ب باشد و هم هيچ الفی ب نباشد .
اما محال نيست كه هر دو كاذب باشند يعنی نه هر الف ب باشد و نه هيچ‏
الف ب نباشد ، بلكه بعضی الف‏ها ب باشند و بعضی الف ها ب نباشند .
اما قسم سوم حكمش اين است كه كذب هر يك مستلزم صدق ديگری است ،
اما صدق هيچكدام مستلزم كذب ديگری نيست ، يعنی محال است كه هر دو
كاذب باشند ، اما محال نيست كه هر دو صادق باشند . مثلا اگر بگوييم : "
بعضی از الف‏ها ب هستند " و " بعضی از الف‏ها ب نيستند " مانعی‏
ندارد كه هر دو صادق باشند اما محال است كه هر دو كاذب باشند . زيرا
اگر هر دو كاذب باشند ، كذب جمله " بعضی الف‏ها ب هستند " اين است‏
كه هيچ الفی ب نباشد . كذب " بعضی الف‏ها ب نيستند " اين است كه هر
الفی ب باشد ، و ما قبلا در قسم دوم گفتيم كه محال است دو قضيه متحد
الموضوع و المحمول كه هر دو كلی باشند و يكی موجبه و
ديگری سالبه باشد هر دو صادق باشند .
اما قسم چهارم : در اين قسم كه هر دو قضيه ، موجبه و يا هر دو سالبه‏
است ولی يكی كليه است و ديگری جزئيه ، توجه به يك نكته لازم است و وضع‏
را روشن می‏كند و آن اين كه در قضايا بر عكس مفردات همواره جزئيه اعم از
كليه است . در مفردات همواره كلی اعم از جزئی است ، مثلا انسان اعم از
زيد است ، ولی در قضايا ، قضيه " بعضی الف‏ها ب هستند " اعم است از
قضيه " هر الف ب است " زيرا اگر هر الف ب باشد قطعا بعضی الف‏ها
ب هستند ، ولی اگر بعضی الف‏ها ب باشند لازم نيست كه همه الف‏ها ب‏
باشند . صدق قضيه اعم ، مستلزم صدق اخص نيست اما صدق اخص مستلزم صدق‏
قضيه اعم هست ، و كذب قضيه اخص مستلزم كذب قضيه اعم نيست ، اما كذب‏
قضيه اعم مستلزم كذب قضيه اخص هست . پس اينها " متداخلين " می‏باشند
اما به اين نحو كه همواره موارد قضيه كليه داخل در موارد قضيه جزئيه است‏
. يعنی هر جا كه كليه صادق باشد جزئيه هم صادق است ، ولی ممكن است قضيه‏
جزئيه در يك مورد صادق باشد و قضيه كليه صادق نباشد .
با تأمل در قضيه " هر الف ب است " و قضيه " بعضی الف‏ها ب هستند
" و همچنين با تأمل در قضيه " هيچ الفی ب نيست " و قضيه " بعضی‏
الف‏ها ب نيستند " مطلب روشن می‏شود